در من سکوت کن , سکوت کن , سکوت کن 

  در من , به جای اینکه نباشم به جای خویش

  در من اجازه باش برایم که حل کنم 

  خود را درون مساله هایی که مسخره است 

در من نخند بر خودم تو ای که نیستی

 تنها به ای بهانه که تو نیستم , نخند 

 امشب بیا به نقطه ای که نیست خواهشا 

شاید در انتهای همان نقطه ابتداست  


من نیستم اگر چه فکر میکنم ,  

  شاید دروغ هست مرز بین هست و نیست 

هر چند هر چه نیست , نیست نیست 

هر چند هر چه هست , هست نیست 

هر چند اشتباه فکر میکنی هنوز 

هر چند اشتباه , اشتباه نیست 

     

با من بیا به نقطه ای که نیست , تا شویم

مثل سکوت ابتدای کشف آنچه نیست

معنای کشف چیست ؟ فهم نیست های ظاهری ؟ 

پس کشف کن مرا درون هر چه نیست 

هر چیز قبل از این که مرا معنیم نکرد


معیار هست فکر کردن است ؟   

   شاید هر آنچه نیست , فکر میکند که هست !

تنها به این بهانه که او فکر میکند . . .